حواسش بهم بود ... خوب میدونست که دلم میخواد اولین دیدارمون دونفری و فقط با خودش باشه ... واسه همینم یکمی دیر از خواب بیدار شد و توی سرحال و حاضر شدن این پا و اون پا کرد ... من توی حموم بودم که صدای خداحافظیِ مامان جان اینا و زود بیایدشون رو شنیدم ... لبخندی شدم ... همه چیز رو واسم مهیا کرده بود ... تا من لباس بپوشم و مردجانم هم دوش بگیره و حاضر بشه نیم ساعت-چهل دقیقه ای طول کشید ... با این که حدود,حرمت,ملجا,درماندگان ...ادامه مطلب